نويسنده: مايكل اوشي
برگردان: ابوالفضل حقيري



 

با تعيين اينكه وظايف ذهني مختلف در كجا انجام مي شوند مي توانيم مطالب بسياري درباره ي مغز بياموزيم و آموخته ايم. در سال هاي اخير توانايي ما در انجام اين كار، با استفاده از فن آوري هاي تصويربرداري مانند fMRI كه امكان مي دهند از مغزِ در حال كار، نقشه اي كاركردي تهيه شود، به شدت افزايش يافته است. اما نبايد تصاوير زيباي مغز در حال كار، ما را بفريبد. بايد مكان يابي كاركرد مغز با fMRI يا ديگر فن آوري هاي تصويربرداري را در فهم اينكه مغز همچون يك كل چگونه كار مي كند، عاقلانه ارزيابي كرد.
يادآوري اين نكته مهم است كه fMRI مكان فعاليت نوروني را به طور غيرمستقيم، با آشكارسازي تغييرات در جريان خون، تعيين مي كند و بدين ترتيب، امكان تفسير غلط آن زياد است. يقيناً ميان افزايش جريان خون و اندازه ي فعاليت نوروني رابطه اي وجود دارد، اما ممكن است اين رابطه الزامي نباشد و در بهترين حالت ممكن است تقريبي باشد. مثلاً مي دانيم كه مغز مي تواند تمام كاركردهاي لازم براي تشخيص چهره را در 300 هزارم ثانيه انجام دهد، در صورتي كه گشاد شدن رگ هاي خوني چند ثانيه طول مي كشد. بنابراين، ممكن است مقادير اندك فعاليت عصبي كه از نظر كاركردي مهم هستند، موجب افزايش جريان خون نشوند. هم چنين، در جايي كه افزايش جريان خون در ناحيه اي آشكار مي شود، ممكن است علت آن، شماري از مقادير متمايز و كاملاً مختلف فعاليت عصبي باشد كه شامل نورون هاي مختلفي مي شود كه عمليات كاركردي متفاوتي را انجام مي دهند. بعيد است كه روش fMRI عمليات كاركردي مهم را كه به شدت جايگزيده نيستند بلكه توسط شبكه هاي پراكنده ي نورون ها انجام مي شوند، آشكار سازد. اين عمليات ممكن است آشكار نشده باقي بمانند، زيرا شبكه بدون نياز به خون اكسيژن دارِ بيشتر، كار مي كند. به عبارت ديگر، احتمالاً اعمال مهمي وجود دارند كه به وسيله ي نورون ها انجام مي شوند و مي توان، در محدوده ي تغذيه ي خون عادي براي انطباق با آنها، بدان ها دست يافت. ممكن است نورون هايي كه فعالانه در حال كار هستند، به يافتن منابع انرژي بيشتر نياز نداشته باشند و بنباراين، fMRI آنها را آشكار نخواهد ساخت.
حتي اگر مسلم بدانيم كه fMRI و ديگر فن آوري هاي تصويربرداري مي توانند نقشه هاي قابل اطمينان با تفكيك بالا از واكنش هاي مغز نسبت به وظايف شناختي مختلف تهيه كنند، دانستن اينكه امري در كجا روي مي دهد به معناي دانستن اين نيست كه چگونه روي مي دهد. چالش بعدي ما در علم عصب شناسي توضيح اين امر است كه مغز همچون يك كل چگونه كار مي كند و مقادير عظيم اطلاعات را چگونه به طور موازي پردازش مي كند. اين چالشي است كه از ما خواهد خواست كه طرز فكر مكان يابانه را درباره ي مسئله كنار بگذاريم. اما ما در موقعيتي متناقض قرار گرفته ايم كه در آن، پيشرفته ترين فهم ما از مغز، از سوابق به شدت جايگزيده ي فعاليت الكتريكي، آن هم براي يك يا فقط چند تا از نورون هاي بي شمار آن در هر بار، به دست مي آيد.
آيا هرگز به طور كامل خواهيم فهميد كه مغز چگونه كار مي كند؟ اگر در اينجا كلمه ي « فهميدن » به همان معنايي به كار برده شده باشد كه ما معمولاً آن را براي بيان فهم طرز كار، مثلاً، تلويزيون به كار مي بريم، من ترديد دارم. تلويزيون، دستگاه پيچيده و جالبي است، اما آن را مغز انسان به تصور درآورده و دست انسان ساخته است. اما، با وجود اين، فقط معدودي از ما ادعاي آن را دارند كه از طرز كار تلويزيون فهم كاملي دارند، فهمي كه مثلاً براي تعمير تلويزيوني كه درست كار نمي كند، كافي است. با اين همه، اطمينان داريم كه برخي افراد دانشمند همه چيز را درباره ي تلويزيون و طرز كار آن مي دانند و بنابراين، هيچ پرسش فلسفي را بي پاسخ نمي گذارند. فهم ما از طرز كار مغز احتمالاً به اين حد نخواهد رسيد. ممكن است دانشمندي در آينده اعلام كند كه به فهم كاملي از مغز رسيده است. اما نامحتمل به نظر مي رسد كه بقيه ي ما در آن زمان از انديشيدن، خواب ديدن، شاعري و زيبايي غروب خورشيد همچون تجليات شگفت آور مغزي فعال كه علت تأملات فروتنانه ي فلسفي است دست بشوييم.
منبع مقاله :
اوشي، مايكل؛ (1390)، مغز، ترجمه: ابوالفضل حقيري، تهران: بصيرت، چاپ دوم